زن عسل فروش و گدا

روزی پیرزنی گدایی از توی بازار رد میشد دید زنی صدها بشکه عسل داشت ومیفروخت گدا کاسه ای نزد آن زن برد و گفت ذره ای عسل به من بدهید زن به او عسل نداد.

پیرزن ناراحت شد و رفت . بعد زن عسل فروش به یکی از کارگرانش گفت:او را تعقیب کن وببین خانه اش کجاست ؛ بعد به یکیی دیگر از کارگرانش گفت:بشکه عسلی بردار و آن پیرزن بده!

کارگر بسیار متعجب شد و گفت: چگونه زمانیی که پیرزن از تو کاسه ای عسل خواست به او ندادی ولی الآن بشکه ای عسل به او میدهید؟

زن گفت: او به اندازه ی نیازش و از روی التماس وتمنا میخواست ولی من به اندازه ی ثروت و بی منتی به او چیزی دادم ومیدانستم اگر در همان لحظه قطره ای عسل به او میدادم حس منت وانتظار در من خودرا نشان میداد.

 




آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: